loading...

در ارزوی فردا

بازدید : 423
چهارشنبه 29 مهر 1399 زمان : 1:38


یک روز آرزو کردم زودتر بزرگ شوم که
کفش‌هایم پاشنه‌های بلند داشته باشد
و دیگر جوراب‌های سفید تور دار و
جوراب شلواری‌های عروسکی نپوشم
دلم می‌خواست بزرگ شوم
تا دستم به کابینت‌های بالای آشپزخانه برسد بتوانم غذا درست کنم...
و وقتی از خیابان رد می‌شوم
مادرم دستم را نگیرد......
فکر می‌کردم بزرگ می‌شوم
و دنیا سرزمین کوچکی ست پر از شادی
و من موهایم را به باد می‌دهم
رژ لب‌های مادرم را می‌زنم
و عشق را تجربه می‌کنم
همان عشقی که بین صفحاتِ رمان‌ها
و داستان‌ها می‌چرخید.....
حالا من بزرگ شده ام
تعدادی کفش پاشنه بلند دارم
هنوز دستم به کابینت‌های بالای اشپزخانه کمابیش نمی‌رسد اما
یک أجاق گاز برای خودم دارم
حالا من دست مادرم را می‌گیرم
و او را از خیابان‌ها رد می‌کنم
موهایم را به هر رنگی در می‌آورم
و اشک‌هایم را به باد می‌دهم
عشق را تجربه کرده ام همانطور که
خیانت، دروغ و زخم را تجربه کرده ام
حالا می‌دانم دنیا سرزمین بی انتهایی ست
پر از آدم‌های عجیب....
و بزرگ شدن بدترین آرزوی
همه‌ی زندگیِ من بود که
بر خلاف تمام آرزوهایم به دستش آوردم.....

رمان پیدایش معجزه اسا ها پارت 5
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی